با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن: سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی. سعدی. مبارزان طریقت که نفس بشکستند به زور بازوی تقوی و للحروب رجال. سعدی
با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن: سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی. سعدی. مبارزان طریقت که نفس بشکستند به زور بازوی تقوی و للحروب رجال. سعدی
نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن: دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ. عرفی (از آنندراج)
نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن: دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ. عرفی (از آنندراج)
قطع کردن قرائت نماز را پیش از رسیدن به آخر آن. (یادداشت مؤلف). نماز باطل کردن. نماز را برهم زدن و ناتمام گذاشتن: ره غلط شد عنان بگردانم قبله کژ شد نماز بشکستم. امیرخسرو (از آنندراج). ، نماز شکستن مسافر، نماز قصر خواندن مسافر. (یادداشت مؤلف). نماز را شکسته و قصر ادا کردن
قطع کردن قرائت نماز را پیش از رسیدن به آخر آن. (یادداشت مؤلف). نماز باطل کردن. نماز را برهم زدن و ناتمام گذاشتن: ره غلط شد عنان بگردانم قبله کژ شد نماز بشکستم. امیرخسرو (از آنندراج). ، نماز شکستن مسافر، نماز قصر خواندن مسافر. (یادداشت مؤلف). نماز را شکسته و قصر ادا کردن
کم کردن نرخ. مقابل نرخ بالا کردن. (آنندراج). از رواج و قیمت انداختن. ارزان کردن. کم کردن قیمت: در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم. ثنائی (از آنندراج). - امثال: سرم را بشکن نرخم را مشکن. ، ارزان شدن. از رونق افتادن: نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری. ابن یمین. هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج)
کم کردن نرخ. مقابل نرخ بالا کردن. (آنندراج). از رواج و قیمت انداختن. ارزان کردن. کم کردن قیمت: در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم. ثنائی (از آنندراج). - امثال: سرم را بشکن نرخم را مشکن. ، ارزان شدن. از رونق افتادن: نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری. ابن یمین. هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج)
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سن ّ. (تاج المصادر بیهقی) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی. - دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی: ترسم که برآرد آشکارا آن دندان کز نهان شکستم. خاقانی. - ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او: دیدم که زبان سگ گزنده ست دندان جفاش از آن شکستم. خاقانی
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سَن ّ. (تاج المصادر بیهقی) : گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند. کمال خنجندی. - دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی: ترسم که برآرد آشکارا آن دندان کز نهان شکستم. خاقانی. - ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او: دیدم که زبان سگ گزنده ست دندان جفاش از آن شکستم. خاقانی
خرد کردن سندان. بقطعات کردن سندان. - سندان بمشت شکستن، خرد کردن سندان بزخم و ضرب مشت و آن کنایه از کار ناممکن است: بخردان مفرمای کار درشت که سندان نشاید شکستن بمشت. سعدی. رجوع به سندان شکستن شود
خرد کردن سندان. بقطعات کردن سندان. - سندان بمشت شکستن، خرد کردن سندان بزخم و ضرب مشت و آن کنایه از کار ناممکن است: بخردان مفرمای کار درشت که سندان نشاید شکستن بمشت. سعدی. رجوع به سندان شکستن شود
شانۀ سر و مشط راخرد کردن، خرد کردن کتف. کسر شانه. شکستن دوش. شکستن و خرد کردن استخوان کتف: شغب های آینۀ پیل مست همی شانه بر پشت پیلان شکست. نظامی (از ارمغان آصفی). دل بر نخواهد داشتن شمشاد فایض از قدش گر شانه اش را بشکند بیرون ز گلزارش کند. فایض ابهری (از ارمغان آصفی). ، کنایه از خایف و هراسان ساختن چه جبلی انسان است که چون هولی و دهشتی طاری حالش میگردد دوش را بزیر می افکند و ارخای آن مینماید، پس شانه شکستن عبارت از این حالت بود. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی)
شانۀ سر و مشط راخرد کردن، خرد کردن کتف. کسر شانه. شکستن دوش. شکستن و خرد کردن استخوان کتف: شغب های آینۀ پیل مست همی شانه بر پشت پیلان شکست. نظامی (از ارمغان آصفی). دل بر نخواهد داشتن شمشاد فایض از قدش گر شانه اش را بشکند بیرون ز گلزارش کند. فایض ابهری (از ارمغان آصفی). ، کنایه از خایف و هراسان ساختن چه جبلی انسان است که چون هولی و دهشتی طاری حالش میگردد دوش را بزیر می افکند و ارخای آن مینماید، پس شانه شکستن عبارت از این حالت بود. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی